جنگ در یمن به احتمال بسیار زیاد، سرآغاز یک سلسله تغییرات ژئوپلتیکی مهم در منطقه خاورمیانه خواهد بود.این تغییرات به یک معنا ادامه تغییرات پیشین است ولی به معنایی دیگر، می تواند مستقل از بهار عربی و تبعات آن فهم و تحلیل شود. سعودی ها قدرت نمایی چندانی در یمن نکرده است و اساسا نمی تواند بکند. سرباز سعودی توان حفاظت از سرحدات خود را هم ندارد چه رسد به اینکه سودای گشودن کشوری دیگر را در سر بپرورد؛ همچون همتای مصری اش که در کنترل صحرای سینا درمانده اما به خود حق می دهد برای شیعه یمنی که از مادر چریک زاده می شود خط و نشان بکشد.
چه اتفاقی رخ داده است؟
آغاز سراسیمه حمله هوایی به یمن محصول ترکیب چند عامل است:
قبل از هر چیز این نکته بسیار مهم است که توجه کنیم در اینجا با یک پروژه مشخصا امریکایی مواجهیم. امریکا ماه هاست از سوی سعودی و اسراییل متهم است که سیاست منطقه ای خود را تغییر داده و «عوض شده است». اساسا همین فهم مشترک ژئوپلتیکی هم هست که اسراییل و سعودی را تا این حد به هم نزدیک کرده است. فهمی که می گوید امریکا متحدان منطقه ای خود را تنها گذاشته، در خفا مشغول معامله با ایران است، جرئت، توان و انگیزه مداخله به نفع متحدانش و یکسره کردن منازعات منطقه ای را از دست داده و در حال نوعی اخراج خودخواسته از منطقه است. مبنای مخالفت رادیکال سعودی واسراییل با توافق هسته ای احتمالی ایران و امریکا هم در اصل همین است. این دو، مذاکرات هسته ای و توافق احتمالی را خروجی یک معامله ژئوپلتیکی کلان –والبته پنهان- می بینند که ایران در آن از حالت دشمن خارج می شود و در بدترین حالت یک رقیب منطقه ای برای امریکا خواهد بود؛ والا چنانکه پیش از این گفته ایم مخالفت اسراییل و عربستان با مذاکرات هسته ای منطق هسته ای ندارد چرا که از دید این دو کشور هیچ روشی وجود ندارد که بتواند به معامله ای با ایران ختم شود بهتر از آنچه امریکا اکنون در پی محقق کردن آن است.
سعودی –به دلیل ضعف مفرطی که از آن رنج می برد- بیشتر، و اسراییل کمتر، ماه هاست از امریکا می خواهند تضمین بدهد که توافق هسته ای به یک توافق ژئوپلتیکی و به رسمت شناختن قدرت منطقه ای ایران بدل نخواهد شد. با نزدیک شدن مذاکرات هسته ای به یک توافق احتمالی، می توان حدس زد که فشار بر اوباما در این باره بیشتر هم شده باشد. در واقع، دولت اوباما همزمان با مذاکرات هسته ای فینال با ایران، باید به نوعی متحدان منطقه ای اش را متقاعد می کرد که همانطور که جان کری چند هفته قبل در جده گفت هیچ معامله بزرگی با ایران وجود ندارد و هر چه هست تلاشی است برای مهار توان هسته ای ایران که آن هم بیش از آنکه یک تهدید مرتبط با اشاعه باشد یک تهدید ژئوپلتیکی است.
صدور مجوز حمله یمن از سوی امریکا و همراهی آشکار امریکا با این حمله بلافاصله پس از آغاز آن، هیچ تردیدی در این باره باقی نمی گذارد که این حمله از این جنبه کاملا مرتبط با مذاکرات هسته ای و در واقع حاوی دو پیام است. یک پیام برای ایران؛ که همانطور که جان برنن مدیر سیا سه روز پیش به فاکس نیوز گفت دریابد که از لحاظ ژئوپلتیکی امریکا آن را کاملا به مثابه یک دشمن تحلیل می کند و پیامی هم برای سعودی و اسراییل. پیام به سعودی و اسراییل که در واقع می توان آن را نوعی تضمین ژئوپلتیکی خواند مشخصا این است که توافق هسته ای احتمالی با ایران هماوردی منطقه ای ایران و امریکا را نه فقط کاهش نمی دهد بلکه آن را تشدید خواهد کرد و بویژه سعودی باید مطمئن باشد که همچنان از حمایت امریکا در مقابل رشد اعجاب آور قدرت منطقه ای ایران برخوردار است.
به جز مسئله تضمین دهی ژئوپلتیکی که این حمله را به مذاکرات هسته ای مرتبط می کند، تهاجم هوایی به یمن از یک جنبه دیگر هم به امریکا مرتبط است. برای فهم این جنبه باید ابتدا نکات کلیدی سخنرانی اوباما در دانشکده نظامی وست پوینت نیویرک را که اصلی ترین خطوط راهبرد امریکا در دوران نوین سیاست خارجی اش را مشخص می کند، به یاد آورد. اوباما در آن سخنرانی گفت:
اولا- به دلیل تنفر شدید مردم امریکا از آغاز هرگونه جنگ جدید
ثانیا- به دلیل ضعف و خستگی مفرط ارتش امریکا
ثالثا- به دلیل مشکلات جدی اقتصادی
و رابعا- به دلیل تغییر جنس و ماهیت تهدیدهای نوین
امریکا در سیاست خارجی اش، استراتژی مداخله مستقیم را کنار گذاشته و به جای آن بر
۱- مدیریت از راه دور
۲- واگذار کردن حل مشکلات منطقه ای به بازیگران منطقه ای
۳- تلاش برای نزدیک کردن عملیات های نظامی به عملیات های اطلاعات پایه و در نتیجه کوچک کردن ارتش
۴- تشکبل ائتلاف های منطقه ای
۵- اجتناب از مداخله مستقیم
۶- استفاده جدی تر از ابزار هایی مانند تحریم ها و مجازات های چند جانبه
متمرکز خواهد شد. استراتژی وست پوینت اگرچه ظاهری تر و تمیز و مرتب داشت ولی در اصل اعترافی صریح به پایان دوران ابرقدرتی نظامی امریکا (پس از پایان ابرقدرتی سیاسی که مربوط به سال های پیش است) محسوب می شد و به همین دلیل، همان زمان، بسیاری در منطقه حساب کار دستشان آمد که آن قدرت مداخله کننده یکسره کننده، برای همیشه صحنه بین المللی را ترک کرده و خود باید فکری به حال خویش بکنند.
از آن زمان، امریکا چندین بار تلاش کرده این استراتژی را با متحدان منطقه ای اش تمرین کند. در تشکیل ائتلاف علیه داعش موضوع خیلی زود به ابتذال کشیده شد چرا که اساسا قرار نبود با داعش مبارزه جدی بشود و مهم تر از آن، آنها که قرار بود برای مبارزه با داعش ائتلاف تشکیل بدهند خود حامیان اصلی آن بودند و نگفته پیداست که کارد دسته خود را نمی برد. با این حال، این حیث راهبردی، در همان مسئله داعش هم روشن بود که امریکا نمی خواهد مداخله کند و قصد دارد هدف های خویش را به دست بازیگران منطقه ای محقق سازد. در موضوع یمن، شاید برای اولین بار، دولت اوباما در حال اجرای کامل استراتژی وست پوینت است. یک بحران حاد ژئوپلتیکی بروز کرده، امریکا نه می خواهد و نه می تواند مستقیما مداخله کند، نمی تواند هم مسئله را به حال خود رها نماید و در نتیجه از بازیگران مرتبط خواسته است ائتلافی تشکیل بدهند و خود دست به کار شوند؛ و در مقابل، روی کمک سیاسی، اطلاعاتی و حداکثر لجستیکی امریکا حساب کنند. امریکا تصور می کند به این ترتیب می تواند مشکلاتش را حل کند بی آنکه با دشواری های حل مشکل رویارو یا مجبور به مواجه شدن با تبعات آن گردد.
امریکا در یمن می خواهد یک مشکل حاد ژئوپلتیکی را با ابزار سعودی، قطر، کویت، مصر و سودان حل کند تا دوباره گرفتار تجربه عراق نشود. ظاهر موضوع معقول هم هست: کسانی درگیر موضوع می شوند که در حل آن منفعت مستقیم دارند، منطقه را به خوبی می شناسند و بر ریزه کاری های طبقاتی، قومی و جغرافیایی مشرفند. اما آنچه امریکایی ها در طرح ریزی خود به آن دقت نکرده اند مفهومی به نام مهارت است. وقتی ارتش امریکا که خود را ارتش درجه یک جهان می داند از بیم تکرار تجربه های گذشته، رسما شمشیر را غلاف کرده، چگونه توقع دارند شرته های سعودی و سربازهای آفتاب ندیده مصری، از عهده حل بحرانی با این درجه از شدت و پیچیدگی برآیند؟ همانطور که استراتژیست های منتقد دستور کار وست پوینت همان موقع گفتند اشکال اصلی این راهبرد این است که حل بحران هایی بسیار عمیق را به بازیگرانی به شدت فاقد مهارت می سپارد و از آنها توقع دارد مشکلی را حل کنند که امریکا در مقام پدرخواندگی از رویارو شدن با آن عاجر مانده است.
کیس یمن، به خوبی نشان خواهد داد که عدم مداخله همانقدر ناکارآمد است که خود مداخله، به بازی گرفتن بازیگران منطقه ای همانقدر احمقانه است که به کلی نادیده گرفتن آنها، اقدامات ائتلافی با همان شدتی شکست خواهد خورد که اقدام یک جانبه شکست خورد و متحدان منطقه ای امریکا همانقدر ناتوانند که خود امریکا. یمن، جزو معدود کشورهایی در منطقه است که به امریکا خواهند فهماند نمی تواند ضعف استراتژیک را با هوشمندی تاکتیکی بپوشاند و استراتژی وست پوینت لااقل در منطقه خاورمیانه در حد تصرف و اداره یک قریه هم کارایی ندارد.
درباره بحران یمن گفتنی فراوان است. این یادداشت صرفا تلاش کرد موضوع را از جنبه راهبرد منطقه ای امریکا و با نگاهی به مذاکرات هسته ای تحلیل کند. در روزهای آینده و به موازات پیشرفت موضوع، آن را از جنبه امنیت منطقه ای و ژئوپلتیک شیعه هم بررسی خواهیم کرد.